در سکوت تنهائی
درسکوت تنهائی
درون کوچه های تارجانم گریه میخواهد تمام بندهای استخوانم گریه میخواهد
بهاری کن مراجا نا که من پابند پا ئیزم که آهنگ غزلهای شبابم گریه میخواهد
چنان دق کرده احسا سم میان دیر تنهائی پیاپی ناله های بی امانم گریه میخواهد
بزن چوپان نی لب راتاآرامگیردتن وجانم نوای ریزش برگ خزانم گریه میخواهد
غریب و بینوا آواره در شهر خراسا نم چرا اشکم سرازیر و دلم گریه میخواهد
بیاد مادرزار و روزگار های دیرینم به ضمرمشکلها بوسعید گریه میخواهد
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و هفتم بهمن ۱۳۹۲ ساعت 7:35 توسط ابراهیم پورعلی
|